داستان غمگین

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید


type="text/javascript" src="http://pichak.net/blogcod/clock/04/clock.js">

ساعت فلش
داستان غمگین
نوشته شده توسط : مهسا و رضا

روزي که دلامون لرزيد، يادته؟! روزاي خوب عاشقيمون، 

يادته؟! نقشه هاي آيندمون،  

يادته؟! علي من يادمه، يادمه

 چطور بزرگترهامون، همونهايي که همه

زندگيشون بوديم پا روي قلب هردومون

گذاشتند. يادمه روزي که بابات از

خونه پرتت کرد بيرون که اگه دوستش داري

تنها برو سراغش. 

يادمه روزي که بابام خوابوند زير گوشت که

ديگه حق نداري اسمشو بياري. يادته اون

روز چقدر گريه کردم، تو اشکامو

پاک کردي و گفتي گريه مي کني چشمات  

قشنگتر مي شه! مي گفتي که من  

بخندم. علي حالا بيا ببين چشمام به

اندازه کافي قشنگ شده يا بازم گريه کنم.

هنوز يادمه روزي که بابات فرستادت شهر

غريب که چشمات تو چشماي

من نيافته ولي نمي دونست عشق تو ،

تو قلب منه نه تو چشمام. روزي که بابام ما

را از شهر و ديار آواره کرد چون

من دل به عشقي داده بودم که دستاش

خالي بود که واسه آينده ام پول نداشت

ولي نمي دونست آرزوهاي من تو

نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل 

مي کنم. هنوزم رو حرفم هستم يا تو يا

مرگ. پامو از اين اتاق بزارم بيرون

ديگه مال تو نيستم ديگه تو را ندارم. نمي تونم

ببينم بجاي دستاي گرم تو ، دستاي

يخ زده ي غريبه ايي تو دستام

باشه. همين جا تمومش مي کنم. واسه  

مردن ديگه از بابام اجازه نمي خوام. واي

علي کاش بودي مي ديدي رنگ

قرمز خون با رنگ سفيد لباس عروس چقدر

بهم ميان! عزيزم ديگه ناي نوشتن ندارم.

دلم برات خيلي تنگ شده. مي

خوام ببينمت. دستم مي لرزه. طرح چشمات

پيشه رومه. دستمو بگير. منم باهات

ميام ….

پدر مريم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ،

بالاي سر جنازه ي دختر قشنگش

ايستاده و گريه مي کنه. سرشو بر

گردوند که به جمعيت بهت زده و داغدار پشت

سرش بگه چه خاکي تو سرش شده

که توي چهار چوب در يه قامت

آشنا مي بينه. آره پدر علي بود، اونم يه نامه

تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با

اشک يکي شده بود. نگاه دو تا

پدر تو هم گره خورد نگاهي که خيلي حرفها

توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم

نگاه کردند سکوتي که فرياد

دردهاشون بود. پدر علي هم اومده بود

نامه ي پسرشو برسونه بدست مريم اومده

بود که بگه پسرش به قولش عمل

کرده ولي دير رسيده بود. حالا همه چيز

تمام شده بود و کتاب عشق علي و مريم

بسته شده. حالا ديگه دو تا قلب

نادم و پشيمون دو پدر مونده و اشکاي

سرد دو مادر و يه دل داغ ديده از يه داماد نگون

 بخت! مابقي هر چي مونده گذر 

زمانه و آينده و باز هم اشتباهاتي که

فرصتي واسه جبران پيدا نمي کنند…

 

 

 

نظریادتون نره




:: بازدید از این مطلب : 541
|
امتیاز مطلب : 163
|
تعداد امتیازدهندگان : 49
|
مجموع امتیاز : 49
تاریخ انتشار : 22 آبان 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








متن دلخواه شما